شخصی

دل نوشته و داستان

دل نوشته و داستان

گنجشکی به خدا گفت

سه شنبه, ۲ تیر ۱۳۹۴، ۰۲:۲۵ ب.ظ

گنجشکی به خدا گفت؟


لانه کوچکی داشتم، آرامگاه خستگیم سر پناه بی کسیم بود،


طوفان تو آن را از من گرفت!  کجای دنیای تورا گرفته بودم؟...


خدا درجواب گفت:


ماری در راه لانه ات بود تو خواب بودی باد را گفتم لانه ات را واژگون کند


آنگاه تواز کمین مار پر گشودی.


 چه بسیار بلاها که به واسطه محبتم از تو دور کردم


و تو ندانسته به دشمنیم برخواستی...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۴/۰۲
فاطمه خان حسین پور

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی